سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :13
کل بازدید :10514
تعداد کل یاداشته ها : 32
103/2/22
8:6 ع

دو داستان از سمیه (نامیا دهنوی)

پنج دقیقه بعد از سقوط :

مردی روی پهلوی راست دراز کشیده. صورتش سمت خانه ای که تمام شیشه هایش شکسته است. مردی به پهلو دراز کشیده. بدنش تکان می خورد. نگاهش در خانه ای را می کوبد و زبانش بیصدا حرف می زند. کفشهای ورنی واکس خورش توی لباسهای پاره­ شده­اش مثل چشمانش می درخشد. توی کوچه کسی نیست جز مردی آویزان و "او".

صورتم را به سمت دهانش می برم. شاید بشنوم چه می گوید اما هوای نفسش هم پشت همان چشمها گیر کرده. دهانش باز مانده انگار تمام خودش را از دهان خارج می کند حتی...

دستم به سمت پاهایش رفت و دستی دیگر به سمت چشمانش. کفشش را از پایش درآوردم و چشمانش را بستم. اما چشمی دیگر همچنان مرا نگاه می کرد. پسر بچه ای 4، 5 ساله هواپیمایش را محکم گرفته و در آهنی خانه شان را یواشکی می بست. آنچنان محکم آن را گرفته بود که انگار هواپیمایش هر لحظه آماده اوج است.

به سمت مرد بدون کفش آمد و بهت زده ایستاد. خیره به مرد نه چیز دیگری. نگاهش را متوجه کرده بود. رنگی قرمز، نوارهای باریک شاید. شاید این مرد همان مداد رنگی بزرگ قرمز باشد که رنگهایش روی زمین ریخته. نقاشی بزرگی می کشم اما مادر دستهای رنگی­ام را ...

انگشت اشاره اش روی رنگ قرمز کشیده شد. حالا ابروهایش. این هم مویش. موهای خرگوشی و حالا نقاشی دختر تمام شد.

کوتاهتر از آنچه مرد تصورش را می کرد. پشت پنجره نه، زیر آسمان، روی زمین.

 

اطلاعیه

 

توی برگه های زرد مواردی که باعث ناراحتی چند وقت اخیر شده بود نوشتم.

بند اول- صدای پا روی پله ها، دویدن بچه ها ساعت یازده شب، همسایه می گوید بچه ای ندارد، شوهری نداشته که بخواهد بچه ای داشته باشد.

بند دوم- بوی تعفن، پیرمرد مثل همیشه آشغالهایش را بیرون نگذاشته البته این بار بویی مثل گربه مرده یا گوشتی که فاسد شده باشد به مشام می رسد.

بند سوم- لباسها را می شویند وتوی حیاط خلوت پهن می کنند این کار را به تازگی انجام می دهند.

بند چهارم- صدای فریاد کمک ازتلویزیون چند شب پیش، مرا بی خواب کرد. نگاه کردن فیلم های ترسناک با صدای بلند.

بند پنجم- مربوط می شود به طبقه سوم خانم برازنده – حضوریک زن تنها، در یک آپارتمان از نظر من وسایر مردان همسایه درست نیست(همانطور که همیشه به دختر طبقه اول نصیحت می کردم که تنها ماندن حتی با وجود پدر ومادر ولی بی شوهر درست نیست).

موارد را به صورت شکایت در نامه ای خطاب به طبقات دوم وسوم نوشتم و روی دیوار چسباندم. از بند پنجم چند مردی که داخل ساختمان بودند استقبال کردند اما همچنان بوی زباله های پیرمرد فضای درونی آپارتمان را پر کرده بود.

لباسهای خونی را شستم اما حضور تو اینجا خصوصا با آن نوع راه رفتن... .

طبقه اول- دختر روی لبهایش نگین می گذارد . مادرش فارسی نمی داند به ترکی هرشب آشگالها را بیرون می گذارد. پدرش روی صندلی چرخدار،بوی ادرار خانه را برداشته. دختر توی اتاقش ادکلن همیشگی اش را می زند همان بوی ادکلنی که همیشه توی رختخواب طبقه چهارم به مشام می رسد.

طبقه دوم- پیرمرد با صدای بلند تلویزیون ،روزنامه می خواند گوشهایش هیچ وقت سلام را وزبانش علیک را نمی شنود وجواب نمی دهد اما چشمهایش پشت عینکی که با آن مطالعه می کند همه پیز را می شنود وحتی جواب می دهد. توی ظروف چینی غذا می خورد. سیار برگ می کشد وموهایش را می بندد .تیپ اسپرت می زند.اولی به خاطر همسرش که سالهاست عمرش را به قاب عکسی خالی داده. دومی به خاطر زنی که هیچوقت شوهر نداشته وسومی کسی که ازبوی ادکلن ایکس خوشش می آید.

طبقه سوم – زن، لباسها را از توی تراس جمع می کند. دیوارها نازک وسقف با کوچکترین ضربه ای می لرزد.دمپایی ازپایش در می آورد وجوراب به جایش می پوشد.

 او هم دمپایی زنانه می پوشد دستهایش همچنان می لرزد وخون لبش هنوز هم بند نیامده

 پس نگین روی لبهایت کو؟

سمیه(نامیا)دهنوی